کد مطلب:210731 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124

در منقبت و ستایش حضرت امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق


بر سر ز خاك پای تو افسر نداشتن

دانند خسروان بتر از سر نداشتن



سعی از پی طواف مقامت نمی كنند

پروا ندارد آنكه ز مشعر نداشتن



بر مه نظر كه داشت گر ای آفتاب من

رسم تو بود پرده به منظر نداشتن



من جان نثار زلف توام گرچه گفته اند

باید به دل محبت كافر نداشتن



از شوق كرد سم سمند وصال تو

ممكن گر است نعل در اختر نداشتن



زان كس كه در حساب غمت یك شب ای مه است

باشد عجب شماره ی اختر نداشتن



باز است چشم دل به رخت كی گرش هواست

در آتش آشیان چو سمندر نداشتن



زلف تو سركش است كه از خوی اوست دور

زنجیر كردن خود و خاور نداشتن



چشم تو گوئی از مژه داند همی حرام

بهرام وارد است به خنجر نداشتن



گفتی به غیر یارم و دردا كه این حدیث

نتوانم از دو لعل تو باور نداشتن



سرمست عشق را نسزد بی تو خون دل

جای شراب ناب به ساغر نداشتن



چون بگذری ز چشم پراشكم كه از شهان

شایسته نیست مخزن گوهر نداشتن



بی جرم قتل عاشق صادق مدان صواب

دانی گنه چو مذهب جعفر نداشتن



شاه ششم كه تاجوران راست آرزو

سر بر درش گذاشتن و برنداشتن



بی مهر آن امام امید نجات كس

باید ز قهر خالق اكبر نداشتن



شاید به خاك درگه او آنكه آروز است

در سر هوای جنت و كوثر نداشتن



محشور نیست با خدمش آنكه خواست جای

زیر لوای شافع محشر نداشتن



جبرئیل می گذاشت به معراج قرب او

اندیشه گر نداشت ز شهپر نداشتن





[ صفحه 195]





با زیب روی شاهد اجلال اوست زشت

حور بهشت چهره مستر نداشتن



بر منبر او چو گاه مواعظ نمود زیست

نابخردی است حرمت منبر نداشتن